جدول جو
جدول جو

معنی مشغله کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مشغله کردن
تلاج کردن داد و فریاد کردن داد و فریاد کردن قال و قیل کردن شلوغ کردن: و اگر کس صواب و خطای آن باز نمودی در خشم شدی و مشغله کردی و دشنام دادی
فرهنگ لغت هوشیار
مشغله کردن
((~. کَ دَ))
هیاهو کردن
تصویری از مشغله کردن
تصویر مشغله کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکله کردن
تصویر اشکله کردن
گذاشتن اشکله لای انگشتان متهم وفشار دادن تا بجرم خود اقرار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مچاله کردن
تصویر مچاله کردن
فشردن و در هم مالیدن و له کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشاله کردن
تصویر کشاله کردن
خود را بسویی کشیدن بطرفی خزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فشرده و مالیده و له و لورده کردن، خرد و خمیر کردن: فلان پهلوان در موقع کشتی حریفش را مچاله کرد و از گود بیرون انداخت
فرهنگ لغت هوشیار
سر گرم کردن، به کار وا داشتن، باز داشتن بکاری سرگرم کردن بکار واداشتن، بازداشتن منصرف کردن (با از آید) : زد تیغ قهرو قاهری برگردن دیو و پری کورا ز عشق آن سری مشغول کردند از قضا. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن زدودن پاک کردن زدودن: جان دوم را که ندانند خلق مصقله ای کرد و بجانان سپرد. (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشاله کردن
تصویر کشاله کردن
((~. کَ دَ))
خود را به سویی کشیدن، به طرفی خزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتبه کردن
تصویر مشتبه کردن
((~. کَ دَ))
در شک و شبهه انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغلطه کردن
تصویر مغلطه کردن
((~. کَ دَ))
در اشتباه انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشغول کردن
تصویر مشغول کردن
Engross, Preoccupy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
поглощать , занимать
دیکشنری فارسی به روسی
поглинати , займати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
व्यस्त करना
دیکشنری فارسی به هندی
몰두하다 , 몰두하게 하다
دیکشنری فارسی به کره ای
סַפָּג , להעסיק
دیکشنری فارسی به عبری
引き込む , 夢中になる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
หมกมุ่น , ทำให้ยุ่ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
মগ্ন করা , ব্যস্ত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
محو کرنا , مشغول کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
اندام بریدن، شکنجه دادن گوش یا بینی کسی را بریدن: روا نبود کافران را مثله کردن، شکنجه دادن عقوبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوه کردن
تصویر مشوه کردن
زشت گرداندن عیب کردن
فرهنگ لغت هوشیار